اشک های من

فقد درد دل من است که به شما دوستان خوب ابراز می کنم.

اشک های من

فقد درد دل من است که به شما دوستان خوب ابراز می کنم.

فراق

شب وروز از فراق روی آن جانانه میسورم 

 

به مثل آتش صحرا کنون در خانه میسوزم 

 

نگاه چشم جادویش به هر ساعت که یاد آید 

 

به آتش می فگندم خویش چون بروانه میسوزم 

 

فروزی از فراق او کنونم واله و شیدا 

 

غلط نبود که گویم بی سرو سامانه میسوزم

عشق خموش

ای تمام هست وبودم ای ربوده عقل و هوشم 

 

بنگر بیا که سوزم زغمی عشق خموشم 

 

تویی آرزوی قلبم زتمام زنده گانی 

 

بی تو بی خود و خرابم بی نوا وغم بدوشم 

 

گرچه باهمیم ولیکن زتو دورو دور دورم  

 

چو میان آه و اشک وغمو دردو ناله جوشم 

 

مددم بکن خدایا! که نمیرم از فراقش   

 

چو توان دیگرم نیست ز غمش سیه هوشم 

 

ای تمام هست و بودم ای ربوده عقل و هوشم 

 

بنگر بیا که سوزم ز غمی عشق خموشم

فصل تکیدن . شعر از صحراب سیرت

یک تکه تیره گی وسیاهیست زنده گی 

 

بسیاز خسته کن شده راهیست زنده گی 

 

یکسو فرار سوی دیگر ترس بی کسی 

 

ایستاده میان دوراهیست زنده گی 

 

فصل تکیدن پر طاووس عاشق است  

 

یا تشنه گی کفر چاهیست زنده گی 

 

کی نوبت شفاعت ما میرسد خدا! 

 

برما جهنم است کفر چاهیست زنده گی 

 

آخر بگو از کی گدایی نموده ای ؟ 

 

بر تو که شان و شوکت است زنده گی  

 

آیا تو از تبار بهشتی که این چنین 

هر لحظه ات هر آنچه بخواهییست زنده گی