شب وروز از فراق روی آن جانانه میسورم
به مثل آتش صحرا کنون در خانه میسوزم
نگاه چشم جادویش به هر ساعت که یاد آید
به آتش می فگندم خویش چون بروانه میسوزم
فروزی از فراق او کنونم واله و شیدا
غلط نبود که گویم بی سرو سامانه میسوزم